جدول جو
جدول جو

معنی گل گل - جستجوی لغت در جدول جو

گل گل(گُگُ)
دهی است از دهستان کوهدشت بخش طرهان شهرستان خرم آباد واقع در 17هزارگزی باختر کوهدشت و17هزارگزی باختر راه شوسۀ خرم آباد به کوهدشت. هوای آن معتدل و دارای 180 تن سکنه است. آب آن از چشمه هاو محصول آن غلات، انگور، انار و لبنیات است. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان سیاه چادربافی است. راه اتومبیل رو دارد و ساکنان از طایفۀ گراوند و چادرنشین هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گل گلاب
تصویر گل گلاب
گل محمّدی، از اقسام گل سرخ که کم پر و کم دوام است و غالباً سایر اقسام گل سرخ را به آن پیوند می زنند
فرهنگ فارسی عمید
(گَ گَ)
شکم سخت پیش آمده. آبستن نزدیک به وضع حمل. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(گُ گُ لَ)
دهی است از دهستان حومه شهرستان ملایر واقع در 33000گزی جنوب خاوری شهر ملایر و 18000گزی شمال خاوری راه شوسۀ ملایر به اراک. هوای آن معتدل و دارای 78 تن سکنه است. آب آن از قنات و محصول آن غلات است. شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان قالی بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(گُ گُ)
دهی است از دهستان دودانگه از دهات هزارجریب مازندران. (ترجمه سفرنامۀ مازندران و استرآباد رابینو ص 164)
لغت نامه دهخدا
(گُ لِ گُ)
مرادف گل احمر. (آنندراج). گل سرخ. گل محمدی. گل سرخ که از آن گلاب گیرند. رجوع به گل سرخ و گل سوری و گل محمدی شود:
ز خوی جمال نبی چون گل گلاب شده ست
شقایق از حسد بخت گل کباب شده ست.
ملاطغرا (از آنندراج).
چو بلبل است ز مستی همیشه فریادم
بود گلابی می چون گل گلاب مرا.
قزلباش خان (از آنندراج).
، به اصطلاح بعضی می نوشان، کنایه از شراب. (غیاث). در هندوستان شراب دوآتشه را از این گل کشند و گل گلاب گویند. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(گُ گُ)
در لاهیجان، گیاهی است از خانوادۀ زعفران از تیره ایریداسه. رجوع به گیاه شناسی گل گلاب و زعفران شود
لغت نامه دهخدا
(گَ گَ)
نوعی از لیمو است بمقدار نارنج و چنان ترش است که اگر سر سوزنی در آن خلانند و بگذارند بعد از اندک زمانی سوزن گداخته شود. (برهان) (انجمن آرا) (الفاظ الادویه)
لغت نامه دهخدا
(گَ گَ)
دشکی که در گهواره گذارند (لهجۀ قزوینی) ، دنگ کوچک که زیر طبق و روی سر گذارند (لهجۀ قزوینی)
لغت نامه دهخدا
(گِ گَ)
طیان. (مهذب الاسماء). بنا. راز. گلگیر. گلکار:
همان گل گران را ز نو بار داد
همان خانه ها کرد و خوشه نهاد.
شمسی (یوسف و زلیخا).
چو بر گل گران بدره ها بخش کرد
همه رنگ رخسارشان رخش کرد.
شمسی (یوسف و زلیخا).
مرد سقا و گل گر و حمال
هر سه وان را دلیل دان بر مال.
سنایی.
کز خاک گور خانه ما خشتها کنند
وآن خاک و خشت دستکش گل گران شود.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(گُ گُ)
دهی است از بخش آبدانان شهرستان ایلام واقع در 30000گزی جنوب خاوری آبدانان و 2000گزی شمال راه مالرو آبدانان به ایلام. هوای آن گرم و دارای 510 تن سکنه است. آب آن ازچشمه و محصول آن غلات، لبنیات و پشم و شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(گُ گَ)
رنگی است سرخ مایل به اندک کبودی که آنرا در عرف، عباسی نامند و آن رنگی است که مشابه به گل گز باشد. (آنندراج) (انجمن آرا) :
چتر گر گل گز و گلگون چو رز
چوب وی اکسون فلک کرده گز.
خسرو دهلوی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(گُ مَ لِ)
دهی است از دهستان بالا شهرستان اردستان واقع در 35هزارگزی جنوب باختری اردستان و 19هزارگزی شمال راه شوسۀ اردستان به اصفهان. هوای آن معتدل و دارای 159 تن سکنه است. آب آن از قنات و محصول آن غلات، خشکبار و کتیراست. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(چِ گُ)
نام روغنی است که خاصیت دارویی دارد و در خانه سازند یا عطاران فروشند. روغن چل گل
لغت نامه دهخدا
(گُ گُ)
دهی است از بخش ارکواز شهرستان ایلام واقع در 21000گزی شمال باختری قلعه، کنار راه مالرو ارکواز به ایلام. هوای آن معتدل و دارای 200 تن سکنه است. آب آن از رود خانه گل گل و محصول آن غلات دیم و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. ساکنان آن در زمستان به گرمسیر میروند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(گُ گُمْ بَ)
ده کوچکی است از دهستان زلقی بخش الیگودرز شهرستان بروجرد، واقع در 38هزارگزی جنوب خاور الیگودرز، کنار راه مالرو برج فهره به کاظم آباد. دارای 41 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(گُ گُ)
دهی است از دهستان بالا گریوه بخش ملاوی شهرستان خرم آباد واقع در 3هزارگزی جنوب ملاوی، کنار خاور راه شوسۀ خرم آبادبه اندیمشک. هوای آن گرم و دارای 400 تن سکنه است. آب آن از رود خانه کشکان و محصول آن غلات و لبنیات است. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان فرش بافی و راه آن اتومبیل رو است. ساکنان از طایفۀ دنیاروند جودکی هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
گلو، گردن، روی (دیوار و مانند آن) بالای: دسته کلید کوچکی را از گل میخ برداشت و مطیعانه باو داد. یا از گل هم بر آمدن، از پس هم برآمدن، از پس هم برآمدن، یا گل هم انداختن، بیکدیگر بند کردن روی هم انداختن، سطحی کاری را انجام دادن، یا گل هم کردن، بیکدیگر متصل کردن بهم پیوستن، سطحی کاری را انجام دادن، گردنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گل گر
تصویر گل گر
گلکار: مرد سقا و گلگر حمال هر سه آن را دلیل دان بر مال. (حدیقه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گلاگل
تصویر گلاگل
شکم سخت پیش آمده (آبستن)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گلاگل
تصویر گلاگل
((گَ گَ))
شکم سخت پیش آمده (آبستن)
فرهنگ فارسی معین
گلایه
فرهنگ گویش مازندرانی
گل گاوزبان
فرهنگ گویش مازندرانی
قلقلک دادن
فرهنگ گویش مازندرانی